مهرنازمهرناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نفس مامان مهرناز

خرابکاری

آخه خودت بگو بچه ای که اینجا راحت می ایسته... اینم یکی دیگه یا اینجا می خوابه.... لپ تاپ از دستش درامانه؟؟؟؟؟   نه میشه مثل این طوطی!     ببین   اجازه بده واست زوم کنم خوب تماشا کن! دیدی؟؟؟؟ اونایی که میبنی کلیدهای کیبرد لپ تاپ!!!   ...
1 آذر 1392

سری ششم عکس های مهرناز

وقتی عشق مامان عینک بابا سراج رو میزنه  یه روز رفتیم کانون واسه عکس با لباس سنتی اینم عکس مهرنازم  دهم تیرماه رفتیم آتلیه واسه عکس با لباس عروس اما گیر دادی که باید روی این صندلی و با همین  لباسهای تنت عکس بگیری  خوب چاره چیه؟؟؟؟؟ ...
27 تير 1392

بازم ....

ساعت 2 شب داشتم سحری درست میکردم که صدات از توی اتاق اومد مامانی کمک! کمک! بابایی از من زودتر اومد توی اتاقت تا من رسیدم بابا زحمت کشید و این دو تا عکس رو ازت گرفت آخه مامانی شما دختری نکن این شیطنت ها رو........ ولی خداییش عاشق این کارهاتم ! ...
27 تير 1392

عروسک مامان

قربونت برم که اینقدر با این لباس ماه شدی عشق من! الهی فدات بشم خانوم طلا عروس خانوم خودمی! ایشالا عروسی دخترم   ...
27 تير 1392

شیطون خانوم

وقتی دخترم میخواد در رو باز کنه و قدش نمیرسه !!!! این عکس هم توی حیاط خونه باباجونه و دختری که عشق موتور سواریه! ...
27 تير 1392

بازی بازی...

دختر شجاع مامان 20 اردیبهشت من و شما و بابایی با عموجواد و خاله ریحانه رفتیم رفتیم میرعلی باغ عمو عباس. کلی با غزاله جون و امید جون بازی کردی و تا شب من دو سه بار بیشتر ندیدمت اما قسمت جالب ماجرا... یه هاپوی کوچولو اونجا بود که وقتی دیدیش با عجله دویدی سمتش ک اینجوری شدی... اما نا امید نشدی و یواش یواش رفتی سمتش خوب رسیدی کنارش  حالا بقیه اش رو تو تصویر ببین!!!! حالا کجاشو دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه خودت بگو من از دست تو چه کار کنم؟؟؟ بالاخره موفق شدی!!! یعنی عاااااااااااشقتم! ...
9 خرداد 1392

باغ فدک

27 اردیبشهت من و شما و بابایی با خاله عالیه و خاله فاطمه اینا رفتیم باغ بابابزرگ خاله فاطمه (باغ فدک) دختر من باز یه حیوون دید! این بچه شتر بود دوست داشتی سوارش شی... اما ترجیح دادیم همراهیش کنی تا برسه به مامانش! خوب اینم مامانش!!   ...
9 خرداد 1392