مهرنازمهرناز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان مهرناز

بازم ....

ساعت 2 شب داشتم سحری درست میکردم که صدات از توی اتاق اومد مامانی کمک! کمک! بابایی از من زودتر اومد توی اتاقت تا من رسیدم بابا زحمت کشید و این دو تا عکس رو ازت گرفت آخه مامانی شما دختری نکن این شیطنت ها رو........ ولی خداییش عاشق این کارهاتم ! ...
27 تير 1392

عروسک مامان

قربونت برم که اینقدر با این لباس ماه شدی عشق من! الهی فدات بشم خانوم طلا عروس خانوم خودمی! ایشالا عروسی دخترم   ...
27 تير 1392

شیطون خانوم

وقتی دخترم میخواد در رو باز کنه و قدش نمیرسه !!!! این عکس هم توی حیاط خونه باباجونه و دختری که عشق موتور سواریه! ...
27 تير 1392

بازی بازی...

دختر شجاع مامان 20 اردیبهشت من و شما و بابایی با عموجواد و خاله ریحانه رفتیم رفتیم میرعلی باغ عمو عباس. کلی با غزاله جون و امید جون بازی کردی و تا شب من دو سه بار بیشتر ندیدمت اما قسمت جالب ماجرا... یه هاپوی کوچولو اونجا بود که وقتی دیدیش با عجله دویدی سمتش ک اینجوری شدی... اما نا امید نشدی و یواش یواش رفتی سمتش خوب رسیدی کنارش  حالا بقیه اش رو تو تصویر ببین!!!! حالا کجاشو دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آخه خودت بگو من از دست تو چه کار کنم؟؟؟ بالاخره موفق شدی!!! یعنی عاااااااااااشقتم! ...
9 خرداد 1392

باغ فدک

27 اردیبشهت من و شما و بابایی با خاله عالیه و خاله فاطمه اینا رفتیم باغ بابابزرگ خاله فاطمه (باغ فدک) دختر من باز یه حیوون دید! این بچه شتر بود دوست داشتی سوارش شی... اما ترجیح دادیم همراهیش کنی تا برسه به مامانش! خوب اینم مامانش!!   ...
9 خرداد 1392

نمایشگاه مار

امروز 22 اردیبهشت 92  من و دخترم و بابایی و عموجواد و خاله ریحانه رفتیم نمایشگاه مارهای سمی و غیر سمی! این عکس ها رو توی نمایشگاه ازت گرفتیم  این دو تا هم از همون مارهاست! قربونت برم که اینقدر شجاعی! وقتی از نمایشگاه اومدیم بیرون رفتیم شام بخوریم توی مغازه منتظر بودیم که ساندویچ ها آماده شه یهو دخترم به عمو جواد گفت: عمو جواد موش رو دیدی؟؟؟؟ همه با تعجب به اطراف نگاه کردیم دخترم گفت الان میاد وایستا!!! الان نشونت میدم  بعد دیدیم بععععله دخمل خوشکلم تابلوی بستنی فروشی روبروی مغازه ای که بودیم رو خونده ! یک تابلوی LED که روش نوشته شده بود شیر موز و مهرناز من موز رو می خوند موش!!! کلی ذوق کردم که حواست...
23 ارديبهشت 1392

چی بگم؟؟؟

25 فروردین تولد زهرا جون رفتیم خونه عمه اعظم اول اینکه بعد از جشن به عمه جون  گیر دادی که لباس زهرا رو تنت کنه بعدشم رفتی توی اتاق سراغ وسایل عمو جواد و استامپ  رو برداشتی و بقیه اش گفتن نداره دیدن داره!!!   البته خاله بهناز جون لطف کردن و این عکس رو توی فیس بوک هم گذاشتن!! ...
23 ارديبهشت 1392

سری پنجم عکس های مهرناز

توی این عکس موهای جلوتو خودت کوتاه کردی هاااااااااا اینجا حسابی بهت خوش گذشت تازه وقتی خسته می شدی و واسه استراحت می نشستی بازم پاهات توی آب بود.   ...
7 ارديبهشت 1392

کشاورزی

مامانی توی تعطیلات عید نوروز رفتیم خونه مامان بزرگت بازم مثل همیشه شیطونی و بازیگوشی (که اینا دیگه واسمون عادی شده) اما این بار یه کار مفید انجام دادی عمو جواد مشغول کاشت سیب زمینی بود که دخترم هم رفت و کمک کرد اینجوری شد که عمو خاکها رو کنار می زد و مهرنازم هم سیب زمینی ها رو زیر خاک می ذاشت خوب حالا سبد رو ببر کنار چاله بعدی.... آفرین! همه اون سیب زمینی ها رو خودت کاشتی  آخ که خوردن داره این سیب زمینی هااااااا ...
7 ارديبهشت 1392