مهرنازمهرناز، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

نفس مامان مهرناز

الاغ سواری

مهرناز جونی! 17 شهریور داشتیم می رفتیم بیرون تا سوار این الاغ نشدی آروم نگرفتی  ...
16 آذر 1391

خوابیدن

مامانی آخه من چی بگم بهت؟؟؟؟؟؟؟؟ این شد خوابیدن؟؟؟؟؟   اینجا خونه مامان جونه روی صندلی خوابت برده تا میریم بغلت کنیم بذاریمت زمین گریه می کنی و دوباره همونجوری می خوابی!! اینجا هم خونه خودمونه روی صندلی میز خوابت برده !! خوب به عکس نگاه کن ببین متوجه چیزی نمی شی؟؟ ای بابا....... دقت کن! فهمیدی؟؟؟ آفرین به دقتت نه کارت! منظورم خط خطی های روی صندلی ایه که روش خوابیدی عمداً پاک نکردم که ببینی ...
16 آذر 1391

بیل تراکتور

دخمل شیطون مامان این عکس رو توی شاهرود ازت گرفتم من و تو بابایی داشتیم می رفتیم خونه باباعلی یه تراکتور گوشه خیابون پارک شده بود یهویی دل مهرنازم خواست که سوارش بشه اونم نه توی خود تراکتور بلکه توی بیلش!!!!!!!!!! باور کن خیلی شیطونی   می میرم واسه اون خنده های شیطنت آمیزت   ...
16 آذر 1391

حرف زدنت

وقتی 6 ماهه شدی مامان و بابا رو می گفتی (دقیقا 6 ماه و 10 روز )زبونت خیلی زود باز شد مامانی  تازه از اول هفت ماهگی هم یاد گرفته بودی روی پای خودت بایستی   نگاه کن! تا امروز کلمه هایی که بلدی: مامانٰ - بابا - آب - ددر - تاب تاب - دست دست - بوف ...
16 آذر 1391

یخچال

دختر گل مامان تازگی ها یاد گرفتی می ری در فریزر رو باز می کنی و میشینی توی فریزر و همش می گی سرده عکس زیر رو 14 شهریور ازت گرفتم اولین باری که آویزون یخچال شدی و دنبال خوراکی می گردی ناز گل مامان در حین شیطونی کردن هم لبخند یادش نمی ره ببین... عاشق خنده هاتم به خدا.......... یه عالمه بوس واسه دخملم ...
10 مهر 1391

به به...

قربون دخترم برم که گوشت دوست دارههههههههه و استخوون رو از گوشت بیشتر دوست داره  البته این عکس رو یه کم دیر گذاشتم توی وبلاگت توی این عکس 7 ماهه بودی مامانی ...
10 مهر 1391

آرایش

یه روز (11 مرداد) رفتی توی اتاق مامان هم کار داشت وقتی دید ساکتی نیومد سراغت  وقتی کار مامان تموم شد و اومد توی اتاق دید ای دل غافل!!! بچه ای که ساکته حتما داره خراب کاری می کنه رفتی سراغ رژ لب و خودتو حسابی خوشکل کردی عکس زیر هم داشتیم می رفتیم خونه باباجون توی راه ازت گرفتیم کلی آب بازی کردی   ...
10 مهر 1391

شيطوني

دختر گل و شيطون مامان سلام  پنجم مرداد ماه اثاث كشي داشتيم كلي كمك كردي فرداي اون روز يعني ششم مرداد رفتي توي اتاق بابا اونجا هنوز جمع نشده بودي يهو صدا كردي: ماماني ببين ماماني من اينجام! وقتي اومدم تو اتاق ديدم   اي واي امون از دست بچه شيطون! الهي قربونت برم كه اينقدر شيطوني ماماني ديروز رفته بودي تو اتاقت در كشوي لباسهات رو باز كردي و رفتي داخل كشو نشستي و مثل هميشه لباس ها رو بيرون مي ريزي و مي خنديدي منم ديدم سرت گرمه رفتم تو آشپزخونه يهو صدات اومد: آي گير كردم آي ماماني گير كردم! بابا دويد و اومد تو اتاقت ديد رفتي بالاي لبه كشو وايستادي و نمي توني بياي پايين واسه همينم كمك مي خواستي خيلي بامزه شد...
25 مرداد 1391

زيتون

چهارم تير من و تو و خاله محبوب و خاله فاطمه رفتيم زيتون واسه خريد اين عكس ها رو تو راه گرفتيم       ...
11 تير 1391