مهرنازمهرناز، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

نفس مامان مهرناز

نفسم

وقتی میگم شیطونی نگو نه این عکس ها رو واست میذارم که بعدا با سند بهت نشون بدم که شیطون بودی و بلا قربونت برم من آخه اونجا جای نشستنه؟؟؟؟نه خودت بگو یا اینجا..... جای وایستادنه؟؟؟؟؟ جون مامان خودت ببین از در و دیوار بالا میری     بعدشم که خسته شدی اومدی و رفتی توی اتاق رژ لب رو برداشتی و عروسکت رو خوشکل کردی با هم دراز کشیدین خوابت برد ...
22 اسفند 1391

بازم شیطونی

یه روز مامانی برات بستنی اورده بود که سرت گرم شه و مامان به کارهاش برسه  کارهای مامان تموم شد وقتی اومد سراغت دید ای دل غافل بازم شیطونی و خراب کاری البته بگم هاااااااا یه کتک مفصل خوردی ای خداااااااااااااااااااااا ...
22 اسفند 1391

سری سوم عکس های مهرناز

خانوم طلا زبونت حسابی باز شده هاااااااااا خیلی چیزها رو می گی مامانی  چشم، گوش، دو، الو، ماه،خرگوش و... این عکس هم خاله فاطمه جون از مهرناز گلی مامان با حجاب گرفته قربونت برم که اینقدر ناز می شی این عکس هم تو 6 ماهگی رفته بودیم سافاری عمو جواد ازت گرفته  اینجا هم کمک مامان می کردی و آشپز بودنت رو به مامانی ثابت کردی  تو این عکس بابا جون نون بربری خریده بود تو هم قدت رو با نون اندازه گرفتی بابا جونی ازت عکس گرفته راستی مامان این عروسکت رو خیلی دوست داشتی دلم نیومد عکستو نذارم ببین عروسکت تو بغلت بودم خوابت برده الهی فدات شم   اینجا شش ماهه بودی گلم  &nb...
5 دی 1391

برف بازی

نهم آذر رفتیم برف بازی این عکس رو توی مزار کوه ازت گرفتیم  اونی هم که دستته پلاستیک تخمه هاست! کلی بهت خوش گذشت و بازی کردی مامانی ...
5 دی 1391

نقاشی

امروز 16 آذر صبح داشتی توی دفتری که خاله سمیه جون واست خریده نقاشی می کشیدی منم مهمون داشتم و سرم گرم بود  وقتی نقاشیت تموم شد اومدی و گفتی مامانی ببین نی نی کشیدم!   مامانی نی نی هایی که کشیدی رو می بینیاون سه تای دور و برش زیاد واضح نیست اما اون وسطی خیلی خوشکل شده مامان تازه واسه لباسش دکمه هم گذاشتی اما بالای سرش.. وای مامانی خیلی ذوق کردم ! این دو تا هم ماشینه مامانی  راستی مامانی یادم رفت بنویسم الان دیگه هم اسمتو هم فامیلی تو می خونی واست می نویسم تو هم میگی  اعداد هم تا 10 بلدی از روی نوشته هاش بخونی! امام ها رو هم تا امام پنجم بلدی! حیف حیف که نمی تونم لحظه به لحظه شیرین کاری...
5 دی 1391

سری چهارم عکس های مهرناز

عزیز دلم این چندتا عکس رو عید نوروز 91 شمال ازت گرفتیم  اونجا هم مدام راه می رفتی و همچنان شیطنت داشتی این عکس هم گذاشتم فکر نکنی همیشه تمیز بودی خانوم خانوما اینجوری غذا می خوردی  ببین توی ده ماهگی یک شب بیمارستان بستری بودی این عکس رو توی حیاط بیمارستان ازت گرفتیم اینجا هم وسط ماسه بادی های کویره این دو تا عکس هم توی رستوران داتیسه مامانی اینجا هم با همکارهای بابایی رفته بودیم نوفرست توت خوری ...
17 آذر 1391

خاله بازی

روزهایی که با هم خاله بازی می کنیم کلی از دست کارهات می خندم این عکس رو یه روز وسط خاله بازی که می خواستی بیای خونه من ازت گرفتم ببین چه خوشکل آماده شدی که بیای خونه خاله مریم!!!!! عاشق کیف روی دستت و عینک زدنتم مامانی ...
16 آذر 1391

الاغ سواری

مهرناز جونی! 17 شهریور داشتیم می رفتیم بیرون تا سوار این الاغ نشدی آروم نگرفتی  ...
16 آذر 1391

خوابیدن

مامانی آخه من چی بگم بهت؟؟؟؟؟؟؟؟ این شد خوابیدن؟؟؟؟؟   اینجا خونه مامان جونه روی صندلی خوابت برده تا میریم بغلت کنیم بذاریمت زمین گریه می کنی و دوباره همونجوری می خوابی!! اینجا هم خونه خودمونه روی صندلی میز خوابت برده !! خوب به عکس نگاه کن ببین متوجه چیزی نمی شی؟؟ ای بابا....... دقت کن! فهمیدی؟؟؟ آفرین به دقتت نه کارت! منظورم خط خطی های روی صندلی ایه که روش خوابیدی عمداً پاک نکردم که ببینی ...
16 آذر 1391

بیل تراکتور

دخمل شیطون مامان این عکس رو توی شاهرود ازت گرفتم من و تو بابایی داشتیم می رفتیم خونه باباعلی یه تراکتور گوشه خیابون پارک شده بود یهویی دل مهرنازم خواست که سوارش بشه اونم نه توی خود تراکتور بلکه توی بیلش!!!!!!!!!! باور کن خیلی شیطونی   می میرم واسه اون خنده های شیطنت آمیزت   ...
16 آذر 1391